مصاحبه با دکتر محمد حسن میرزا محمدی
مصاحبه با دکتر محمد حسن میرزا محمدی
فلسفه آموزش و پرورش از جمله رشتههای مهم دانشگاهی منشعب از فلسفه در غرب محسوب میشود. این رشته در دانشگاههای ایران در زیرمجموعه علوم تربیتی ارائه میشود. در کشورهای غربی فلسفه آموزش و پرورش (یا به عبارت دیگر فلسفه تعلیم و تربیت) به معنای جدید آن، از مطالعه و تحلیل مسائل وعوامل متناقض در آموزش و پرورش سرچشمه میگیرد. به عبارت دیگر فلسفه جدید آموزش و پرورش در غرب، نظام فکری تئوری و نظری محض نیست بلکه خود نتیجه مسائل و مشکلات گوناگونی است که در نظام و وضع تربیتی یک جامعه پدید میآید. به نظر میرسد عدم ارتباط تنگاتنگ اندیشه و مسائل اجتماع در جامعه ما، در حوزه فلسفه تعلیم و تربیت نیز نمودی آشکار دارد. در مصاحبه با دکتر محمد حسن میرزا محمدی، معاون آموزشی و از اعضای هیات علمی گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه شاهد با توجه به تاریخچه فلسفه تعلیم و تربیت در غرب و ایران و همچنین سنت فکری اسلامی، به این معضل پرداختهایم.
لطفا در ابتدای بحث به صورت کلی تعریفی از فلسفه تعلیم و تربیت ارائه دهید؟
فلسفه تعلیم و تربیت در واقع ترکیبی است از دو رشته و از اقسام فلسفههای مضاف به حساب میآید. کنار هم آمدن «فلسفه» و «تعلیم و تربیت» از همان ابتدا چالشبرانگیز است. مثلا یکی از چالشها این است که فلسفه یک حوزه نظری و تئوری محض است و تعلیم و تربیت یک حوزه کاربردی و عملی است و کنار هم قرار گرفتن این دو باید تبیین شود. اخیرا هم یکی از متخصصان شهیر فلسفه تعلیم و تربیت به نام اسمیت برای این رشته چهار نوع اصطلاح را محتمل میداند: فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه برای تعلیم و تربیت، فلسفه در تعلیم و تربیت و فلسفه و تعلیم و تربیت که هر کدام را از دیگری متمایز میکند که اکنون توضیح آنها مورد بحث ما نیست، ولی اگر به طور کلی بخواهیم از فلسفه تعلیم و تربیت تعریفی ارائه دهیم میتوانیم بگوییم، فلسفه تعلیم و تربیت در واقع فلسفی نگریستن به تعلیم و تربیت است یا به عبارت دیگر بررسی مسائلتعلیم و تربیت از دیدگاه فلسفی است یا بررسی فرآیند تعلیم و تربیت از دیدگاه فلسفی است و جایگاه بسیار مهمی در تعلیم و تربیت دارد.
تعلیم و تربیت امروزه گرایشهای متفاوتی دارد که حتی تا 16-15گرایش برای آن میشمارند که این گرایشات را میتوان روی یک پیوستار قرار داد. برخی از این گرایشات کاملا کاربردی است مثل برنامهریزی آموزش و در سوی دیگر پیوستار گرایش کاملا محض و تئوریای مثل فلسفه آموزش و پرورش قرار دارد. و در واقع گرایش فلسفه تعلیم و تربیت مانند نوری است که بر گرایشات دیگر میتابد و بر آنها تاثیر میگذارد و جهت و اهداف آنها را مشخص میکند و رشته مادر به حساب میآید و در واقع در بین گرایشات مختلف رشته تعلیم و تربیت، گرایش مادر به حساب میآید.
پیشینه و سابقه فلسفه آموزش و پرورش به کجا و کدام متفکر باز میگردد؟
معمولا غربیها در تبارشناسی فلسفه و همچنین فلسفههای مضاف از همان غرب آغاز میکنند و ما را به یونان باستان ارجاع میدهند و در بین فلاسفه یونان در حوزه خاص فلسفه آموزش و پرورش، از سقراط و افلاطون آغاز میکنند. بسیاری معتقدند که سقراط پرسشهای بنیادینی که در ارتباط متافیزیک، اخلاق و انسان میکند و محور اندیشههای خود را انسان قرار میدهد، اولین کسی است که در مورد تربیت انسان سخن میگوید و مبارزه سقراط با سوفیستها و اعتقاد او مبنی بر اینکه معلم کسی است که حقیقت را روشن کند و خود هم به عبارتی تلاش میکرد یک معلم باشد و وظیفه خود را مامایی حقیقت میدانست نه اینکه حقیقت را مانند سوفیستها بازیچه لفاظی قرار دهد، باعث شده بسیاری اندیشههای او را سرآغاز فلسفه تعلیم و تربیت به حساب آورند. یکی از ویژگیهای بارز سقراط این است که در راه ایده خود جانش را از دست داد و این ویژگی بسیار مهمی است چرا که همین الان این ایده وجود دارد که معلم میبایست عشق به کارش داشته باشد.
افلاطون که آثاری را در مورد سقراط جمعآوری کرد در واقع اولین کسی است که در مورد فلسفه آموزش و پرورش چیزهایی را نگاشت بنابر این فلسفه آموزش و پرورش با افلاطون آغاز میشود. افلاطون تعلیم و تربیت را اساسیترین کار برای انسان دانست و نظامی را برای تعلیم و تربیت طراحی کرد. افلاطون در کتاب جمهوری تا حدی قوانین نظام کامل تربیتی را ارائه میدهد. هیچکس به اندازه افلاطون این هنر را نداشت که بین 2 حوزه فوقالعاده مهم و به قول کانت دو فعالیت بسیار مشکل بشر یعنی اخلاق و سیاست پیوند برقرار کند، افلاطون نهایت تربیت را، پدید آمدن کسی میداند که جامعه را باید هدایت کند یعنی فیلسوفی که بایدزمام حکومت را به دست گیرد. در واقع افلاطون مراتب عالی تعلیم و تربیت را شناخت فلسفی میداند که به کار جامعه بیاید.
یک ویژگی افلاطون این است که انسان را محور خود قرار داد و نه طبیعت را (آنچنان که برخی فیلسوفان پیش از او بدان پرداخته بودند) و تفاوت افلاطون با سوفیستها هم این بود که حقیقت انسان را مورد نظر قرار داد و میخواست از طریق تعلیم و تربیت انسان به روشنایی برسد و از حقیقتی که مکتوم است پرده بردارد.
ذکری از ارسطو به عنوان بزرگترین شاگرد افلاطون نیز خالی از لطف نیست. او تعلیم و تربیت را یک آلت ثانوی میداند که در پرورش خرد آدمی بسیار مهم است و ارسطو نیز مانند افلاطون برای تعلیم و تربیت حیثیت اجتماعی قائل است.
بنابر این در غرب سرآغاز تعلیم و تربیت به این سه فیلسوف باز میگردد.
ولی البته من با اینکه مطلقا بگوییم فلسفه تعلیم و تربیت از غرب آغاز میشود مخالفم، در همان زمان در شرق تعلیم و تربیت و مبانی فکری آن وجود داشته است. خود افلاطون در کتاب جمهوری از تعلیم و تربیت ایرانی سخن میگوید. کتاب اوستا در واقع کتاب تعلیم و تربیت محسوب میشود و سه شعار معروف آن یعنی کردار نیک، پندار نیک و گفتار نیک به عنوان سرلوحه تعلیم و تربیت ایرانی بوده است و بسیار ارزشمند است و ما در آن زمان مراکز آموزشی بسیار بزرگی داشتیم که حتی در یونان وجود نداشته است و برخلاف تصور غربیها که سعی دارند بگویند آکادمی افلاطون اولین مرکز علمی تاریخ است، اما در همان زمان دانشگاه جندیشاپور را داشتیم که خود یونانیها میآمدند و در آنجا درس میخواندند و این دانشگاه بسیار قوی بوده است و توصیفات بسیاری از آن میشود. همچنین از فلسفههای هندی، بودا، کنفوسیوس و ... هم نباید غافل شویم چرا که افکار و عقاید بسیار مهم تعلیم و تربیتی در آنها موجود است و مشخص نیست چرا غربیها اصرار دارند این چیزها را نادیده بگیرند. ولی اگر بخواهیم به تاریخ تفکر غرب بازگردیم باید بگویم پس از یونان باستان در قرون وسطی تقریبا در مورد آرای تربیتی شاهد یک نوع رکود هستیم. در دوره رنسانس نیز میتوان از فیلسوفان مطرحی که دارای آرای تربیتی مهم بودند فرانسیس بیکن و جان لاک و علیالخصوص کمینیوس نام برد. این آخری تعلیم و تربیت قرون وسطی را به چالش کشید چرا که به نظر او در قرون وسطی در تعلیم و تربیت به طبیعت توجهی نشد.
از قرن 17 به بعد در غرب نهضتی را داریم با عنوان بازگشت به شاگرد و طبیعت او و این امر در آثار روسو دیده میشود.
از دیگر فیلسوفان مهم در این رشته جان دیویی است که به عنوان یک پراگماتیست مطالب شایان توجهی را مطرح کرده است. دیویی فلسفه و تعلیم و تربیت را از هم جدا نمیداند و آنها را به مثابه نظر و عمل آمیخته به هم میداند.
مکاتب مهم فلسفی تعلیم و تربیت چیست؟
از چهار مکتب معروف در فلسفه تعلیم و تربیت نام برده میشود که اولین آنها ایدهآلیسم است. پدر ایدهآلیسم افلاطون است و تاکید ایدهآلیسم روی ایده و شناخت عقلانی است و نوعی رویکرد دوالیستی در آن وجود دارد، مثلا دو نوع هستی را در نظر میگیرند و همچنین دو نوع معرفت را و این امر تبعاتی را در تعلیم و تربیت دارد. مثلا در روشهای تعلیم و تربیت،ایدهآلیستها روشهای عقلانی و ذهنی را مدنظر دارند و در اهداف تعلیم و تربیت نیز اهداف روحانی و معنوی بیشتر مورد نظر آنهاست و در برنامههای درسی بیشتر به علوم انسانی توجه میکنند و اگر بخواهیم از مهمترین آنها در دوره معاصر نام ببریم میتوان به باتلر، بورن و کارکینز اشاره کرد.
مکتب دیگر رئالیسم است. پدر رئالیسم را ارسطو میدانند. روشهای رئالیستها در تعلیم و تربیت، تجربی است و اهداف آن آشنا کردن شاگردان با واقعیتهای روزمره است. از جمله مهمترین فیلسوفان آنها میتوان به وایتهد در دوره جدید اشاره کرد. مکتب مهم دیگر در تعلیم و تربیت، طبیعتگرایی است. طبیعتگرایی به شکل ویژه و با تاکید بر آرای تعلیم و تربیت به ژانژاک روسو باز میگردد. روسو علیه تعلیم و تربیت زمان خود شورید و آن را تعلیم و تربیتی مصنوعی و ساختگی دانست که با طبیعت کودک بیگانه است. البته روسو با تعلیم و تربیت اجتماعی مخالف نیست بلکه با تربیت مصنوعی و ساختگی اجتماعی بیگانه است و این در افکار افلاطون، فارابی و ابنسینا دارای سابقه است.
نهضت و مکتب مهم دیگر تعلیم و تربیت، پراگماتیسم است که در فارسی به عنوان عملگرایی شناخته میشود. پیرس، جیمز و دیویی از مهمترین فیلسوفان این عرصه هستند. در پراگماتیسم عمل و نتیجه قابل مشاهده آن مورد تاکید است. در روش تعلیم و تربیت، تجربه بسیار مهم است و تاکید میشود به شاگرد اجازه دهیم جامعه را بسازد. دیویی مخالف این ایده است که تعلیم و تربیت روش زندگی است. به نظر او تعلیم و تربیت خود زندگی است. به نظر او مدرسه جامعه کوچکی است که تمام مسائلی را که ما در اجتماع(یعنی در عمل و واقعیت) با آن درگیریم در مدرسه تمرین میکنیم. دیویی روش بسیار مهمی به نام حل مساله دارد که معتقد است باید سرلوحه کار مربیان باشد و طبق آن ما باید با همه چیز به شکل مساله مواجه بشویم و اجازه دهیم شاگردان همچنین مواجههای داشته باشند. اجازه دهیم شاگرد با مساله به چالش بیفتد و نباید مربی همه چیز را برای شاگرد حل کند و به جای او بیندیشد. به نظر او اهداف تعلیم و تربیت از درون به بیرون است و آنها تحمیلی و اجباری نیستند.
این چهار مکتب مطرح فلسفی تعلیم و تربیت بود و البته نباید از کوششهایی که در حوزههای دیگر فلسفی میشود غافل بود مثلا در فلسفه تحلیلی که فلسفه قرن بیستمی است و در تعلیم و تربیت بسیار سخن دارد. فلسفه تحلیلی در تعلیم و تربیت مفاهیم را به خوبی تحلیل و تعریف میکند. «پیترز» و «هست» 2فیلسوف مهم تحلیلی در حوزه تعلیم و تربیت هستند و اصلا بهطور کلی فلسفه تعلیم و تربیت در نیمه دوم قرن بیستم بیشتر در حوزه فلسفه تحلیلی مطرح میشود. از جمله ایراداتی که به این رویکرد دارد میشود این است که در آن به تفاوتهای فرهنگی در تحلیل مفاهیم تربیتی توجه نمیشود.
از دیگر رویکردهایی که میتوان به آن اشاره کرد رویکرد پستمدرنیستی است. در تعلیم و تربیت پستمدرنها به دنبال تربیت افرادی هستند که شالودهشکن باشند، به فرهنگهای مختلف توجه کنند، انتخاب آزادانه انجام دهند، به راحتی به ساختارهای غالب انتقاد کنند و ... .
لطفا در مورد جایگاه رشته فلسفه تعلیم و تربیت در ایران و همچنین در مقایسه با غرب توضیح دهید؟
تاسیس رشته فلسفه تعلیم و تربیت در غرب به اوایل قرن بیستم و تاسیس انجمن فلسفه تعلیم و تربیت و کارهای دیویی در دانشگاه شیکاگو باز میگردد و عملا در همان سالها فلسفه تعلیم و تربیت به عنوان یک رشته پذیرفته شد. اولین دهه 1360 در واقع سرآغاز تاسیس این رشته در ایران است. در آن زمان در چنددانشگاه در مقطع دکتری فلسفه تعلیم و تربیت دانشجو پذیرفته شد (مثلا تربیت مدرس تهران و تربیت معلم) الان در این رشته هم در مقطع کارشناسی ارشد و هم دکتری برخی دانشگاههای ما دانشجو میپذیرند.مهمترین بحث در اینجا این است که فلسفه آموزش و پرورش چه در غرب و چه در ایران تا چه حد خود را در برنامههای آموزشی و تربیتی نشان میدهد. در غرب ما میبینیم دیویی خود مدرسه آزمایشگاهی درست میکند و نظریات خود را عملی میکند ولی عملا این مساله در کشور ما رخ نداده است و به خاطر همین اینرشته در ایران در حاشیه قرار گرفته است و مشکل این است که برنامهریزان آموزش ما خود را از اندیشمندان ما در حوزه فلسفه جدا کردند چرا که معتقدند فلاسفه صرفا آرای نظری دارند و فیلسوفان و نظریهپردازان تعلیم و تربیت هم خود، خود را محدود به حوزه نظر کردند و وارد حوزه عمل نمیشوند. این حلقه مفقوده بین نظر و عمل در این حوزه وجود دارد، اما خوشبختانه هر چه بیشتر میرویم وضعیت بهتر میشود و ما الان داریم انجمن فلسفه تعلیم و تربیت را تاسیس میکنیم و ما به زودی از دستاوردهای این انجمن بیشتر سخن خواهیم گفت.
لطفا در مورد اهمیت اعتقادات دینی در حوزه آموزش و پرورش علیالخصوص در جامعه ما سخن بگویید.
بیشک انتظار میرود که فلسفه تعلیم و تربیت ما در ایران، تعلیم و تربیت اسلامی باشد، و تعلیم و تربیت اسلامی دارای اهداف و روشهایی است که متاسفانه شرایط موجود ما با اهداف و روشهای اسلامی، کاملا مطابق نیست و اولین مشکل اینجاست که تعلیم و تربیت اسلامی را به طور شفاف تعریف نکردیم. ما اصلا نمیتوانیم بگوییم چه فلسفه تعلیم و تربیتی داریم، حتی تعلیم و تربیتی اسلامی را هم که میگوییم باید باشد. ما واقعا آنچه الان میبینیم، مطابق فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی نیست. مثلا معضل نمرهگرایی که در آموزش و پرورش امروزین ما وجود دارد کجایش با فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی فارابی و ابنسیناهماهنگ است. آنها برای دانش، فینفسه ارزش و اعتبار قائل بودند و امروزه در غرب به این لیبرالیسم آموزشی میگویند و این در اسلام کاملا مورد تاکید است.
بنابر این به نظر من باید در تعلیم و تربیت یک بازگشتی کنیم به تعالیم اسلامی. آنچه الان در آموزش و پرورش داریم نه مطابق با فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی است، نه مطابق با یکی از مکاتب غربی بلکه معجون نامبارکی از آنهاست.
آیا به نظر شما این معضل به فیلسوفان اسلامی ما برنمیگردد که به شکل نظاممند و به شکل مجزا در مورد تعلیم و تربیت سخن نگفتهان، بر خلاف فیلسوفان غربی مثل کانت که به شکل مجزا کتابی را در تعلیم و تربیت دارند؟
شاید یکی از علل همین باشد که شما میفرمایید ولی باید بگویم که وقتی ما از فلسفه اسلامی و فیلسوفان اسلامی صحبت میکنیم غالبا نظرات فیلسوفان دورههای گذشته (همعصر با قرون وسطی در غرب) هستند و نوشتن کتاب مجزا پیرامون فلسفه آموزش و پرورش در غرب هم در دورههای جدید باب شد، پس این انتظار از فیلسوفان اسلامی چندان بجا نیست.
اما علت اصلی این معضل، این است که ما چشممان به دست دیگران است تا آنها یک کاری انجام دهند. ما به خودمان و به سنتمان بازنگشتیم که از آن فلسفه آموزش و پرورش بیرون بکشیم، مثلا امروزه در غرب نظرمیدهند که روش دوطرفه در تعلیم و تربیت بهتر از روش یکطرفه است. همین را ما در حوزههای علمیهمان میبینیم که سالهای سال عملی میشود ولی هنوز کسی از ما آن را به صورت یک تئوری مطرح نکرده است. ما از قرآن، از سنت معصومین، از فلسفه اسلامی، از ادبیاتمان و ادیبانی مثل فردوسی و سعدی میتوانیم آرای تربیتی بیرون بکشیم.
اگر بخواهیم ویژگیهای تعلیم و تربیت اسلامی را یک مروری کنیم شما بر کدام خصیصهها بیشتر تاکید میکنید؟
در این مورد باید عناصر سیستم تعلیم و تربیت را یک به یک ذکر کنیم و بعد ببینیم در سنت اسلامی ما در مورد هر یک چه دستورات و راهبردهایی وجود دارد. مثلا در مورد دانشآموز در سنت اسلامی، دانشآموز کسی است که یک هدف غایی دارد. هدف در سنت اسلامی شناخت خداست. میبینیم این بر رشدی که هدف تعلیم و تربیت پراگماتیستی است برتریهایی دارد چون رشد به خودی خود توجیه نمیشود. آزادی و رجوع به اصل خود نیز از اهداف مهم تعلیم و تربیت اسلامی است. در روش نیز بر روش گفتگو بسیار تاکید شده است. در برنامه درسی در عالم اسلام همه علوم دارای ارزش دانسته شده است، اصلا حکیم در دوران فارابی و ابنسینا به کسی گفته میشد که بر همه علوم مسلط بود.
فکر نمیکنید لازمه این مساله نوعی پویایی است یعنی پویایی اندیشه با توجه به تحولات جامعه. مثلا در غرب در بین نحلههایی که نام بردید اگرایدهآلیسم و رئالیسم را به عنوان مکاتب قدیمی کنار بگذاریم و به پراگماتیسم و اگزیستانسیالیسم توجه کنیم و مکاتب تربیتی که از آنها نشأت گرفت یعنی بازسازیگرایی و پیشرفتگرایی دقیقا برگرفته از شرایط اجتماعی غرب به وجود آمدهاند مثلا در قرن 19 نگرش خوشبینانه به فناوری، مکتب پراگماتیستی پدید میآورد و در قرن 20 با توجه به وقوع جنگهای جهانی اول و دوم، ورق برمیگردد و مکاتب تربیتی همبهسمت اگزیستانسیالیسم گرایش پیدا میکند. آیا این نوع پویایی در تعلیم و تربیت اسلامی قابل وقوع است؟
اتفاقا اخیرا یک سمیناری با نام تعلیم و تربیت اسلامی در شرایط جهانی برگزار شده بود و اصلا عنوان این سمینار با توجه به این سوال شما قابل تامل است. برای ایجاد چنین پویاییای باید از تعلیم و تربیت اسلامی سوال کنیم و از آن در سطح ملی، در سطح منطقهای و در سطح جهانی با توجه به چالشهای موجود، پاسخ بخواهیم و تعلیم و تربیت اسلامی میتواند پاسخ گوید به شرطی که با توجه به شرایط از آن پرسش کنیم و این پویایی با این رویکرد ممکن میشود و به این شیوه ما میتوانیم تعریفی از تعلیم و تربیت اسلامی با توجه به شرایط موجود، ارائه دهیم.
آیا فکر نمیکنید برای تحقق اهدافی که در تعلیم و تربیت اسلامی داریم میباید از روشهایی استفاده کنیم که این روشها نمیتواند روشهایی باشد که توسط فیلسوفان تعلیم و تربیت مکاتب غربی مطرح شدهاند؟
مسلما ما باید روشمند اقدام کنیم اما نکتهای هست که در آموزش و پرورش تطبیقی مطرح میشود و اینجا در پاسخ به سوال شما شایان توجه است و آن اینکه اقتباس کار مفیدی است ولی شرایط فرهنگی باید در آن لحاظ شود و این مسالهای بسیار مهم است و در اینجا نیز باید توجه داشته باشیم که آیا روشهای غربی که در آنجا پاسخگوی نیازهایشان بوده است با توجه به شرایط جامعه ما پاسخگو هستند یا خیر. مثلا در آموزش مداوم و آموزش بزرگسالان روشی هست به نام سوادآموزی تابعی. قبل از انقلاب اسلامی این روش اجرا شد ولی نتیجه مثبتی در پی نداشت و عامل این عدم نتیجهگیری، تفاوت فرهنگی بود.