اثبات وجود خدا از دیدگاه کانت
یکی از براهین اثبات وجود خدا، برهان اخلاقی نام دارد که از طرف کانت فیلسوف آلمانی مطرح شد و وی طبق مبانی فلسفی خویش آن را در چارچوب خاص قرار داده است
مقدمه: کانت مدعی است که مسایل مشترک میان ادیان سه چیز است:
1ـ وجود خدا 2ـ اختیار خدا 3ـ وجود و جاودانگی نفس انسانی ولی براساس مبانی فلسفی و معرفت شناختی خود،مدعی است که عقل نظری انسان هیچ کدام از این سه را نمی تواند اثبات کند؛ او در کتاب «سنجش خرد ناب» به نقد ادله رایج اثبات خدا می پردازد و خود در بحث از «فلسفه دین»، برهانی برای اثبات وجود خدا ارایه می دهد؛ ولی نه از راه «عقل نظری»، بلکه از راه «عقل عملی» که بعدها به «برهان اخلاقی کانت» معروف شد.
آیا او با اقامه این برهان اخلاقی در صدد اثبات نظری وجود خدا بود؟ بایدگفت که کانت دربعضی مواضع تصریح کرده که برهان او از لحاظ «عقل نظری» هیچ ارزش معرفتی ندارد و شک در وجود خدا را بر طرف نمی کند، می گوید:«این برهان اخلاقی هیچ دلیل واجد اعتبار عینی بر اثبات وجود خدا فراهم نمی کند؛ یعنی وجود خدا را بر شکاک ثابت نمی کند؛ بلکه ثابت می کند که اگر او می خوهد هماهنگ با اخلاقیت تفکر کند، باید قبول چنین قضیه ای را در دستورهای «عقلی عملی» خویش بگمارد...؛ از این رو، یک برهان ذهنی اخلاقی برای موجودات اخلاقی است. (کانت؛ نقد قوه حکم؛ 1377 ص 433) به تعبیر دیگر، او در عین اینکه امکان اثبات وجود عینی خدا را منکر می شود، برای اینکه پشتوانه ای برای احکام درونی و وجدانی فراهم کند، می گوید: ما باید امیدی به وجود خدا داشته باشیم تا با خیال راحت به احکام وجدان گردن نهیم .
(متن ارسالی از خانوم کبری احمدوند)
اثبات وجود خدا از دیدگاه کانت
یکی از براهین اثبات وجود خدا، برهان اخلاقی نام دارد که از طرف کانت فیلسوف آلمانی مطرح شد و وی طبق مبانی فلسفی خویش آن را در چارچوب خاص قرار داده است
مقدمه: کانت مدعی است که مسایل مشترک میان ادیان سه چیز است:
1ـ وجود خدا 2ـ اختیار خدا 3ـ وجود و جاودانگی نفس انسانی ولی براساس مبانی فلسفی و معرفت شناختی خود،مدعی است که عقل نظری انسان هیچ کدام از این سه را نمی تواند اثبات کند؛ او در کتاب «سنجش خرد ناب» به نقد ادله رایج اثبات خدا می پردازد و خود در بحث از «فلسفه دین»، برهانی برای اثبات وجود خدا ارایه می دهد؛ ولی نه از راه «عقل نظری»، بلکه از راه «عقل عملی» که بعدها به «برهان اخلاقی کانت» معروف شد.
آیا او با اقامه این برهان اخلاقی در صدد اثبات نظری وجود خدا بود؟ بایدگفت که کانت دربعضی مواضع تصریح کرده که برهان او از لحاظ «عقل نظری» هیچ ارزش معرفتی ندارد و شک در وجود خدا را بر طرف نمی کند، می گوید:«این برهان اخلاقی هیچ دلیل واجد اعتبار عینی بر اثبات وجود خدا فراهم نمی کند؛ یعنی وجود خدا را بر شکاک ثابت نمی کند؛ بلکه ثابت می کند که اگر او می خوهد هماهنگ با اخلاقیت تفکر کند، باید قبول چنین قضیه ای را در دستورهای «عقلی عملی» خویش بگمارد...؛ از این رو، یک برهان ذهنی اخلاقی برای موجودات اخلاقی است. (کانت؛ نقد قوه حکم؛ 1377 ص 433) به تعبیر دیگر، او در عین اینکه امکان اثبات وجود عینی خدا را منکر می شود، برای اینکه پشتوانه ای برای احکام درونی و وجدانی فراهم کند، می گوید: ما باید امیدی به وجود خدا داشته باشیم تا با خیال راحت به احکام وجدان گردن نهیم .
حال اگر کسی سوال کند، که از نظر کانت، معرفت به وجودخدا و ایمان به او چه رابطه ای با هم دارند؟ در پاسخ باید گفت: به نظر او، نه تنها لازمه ایمان به خدا، معرفت به وجود او نیست؛ بلکه ایمان تنها هنگامی ارزشمند است که انسان، معرفت و یقینی به وجود خدا نداشته باشد! سخن معروف او این است که «می بایست شناخت یا معرفت را منکر شوم تا جا برای ایمان باز شود».
و یا می گوید: «من نشان دادم که الهیات، ممکن نیست موضوع معرفت قرار بگیرد؛ اما کسی لازم نیست از این امر به هراس بیافتد ؛ چون مسلماً همه ما همیشه می دانستیم که این قضیه ذاتاً به ایمان مربوط است ( وارناک ، 1372، ص 294.)
و دلیل او بر اینکه ایمان شخص شکاک، بر ایمان شخص صاحب یقین، برتری دارد، این است که نفر اول، با اختیار کامل ایمان آورده، ولی نفر دوم، تحت فشار یقین و علم خود، تقریباً مجبور است که ایمان بیاورد او می گوید: اگر ما به خدا و خلود نفس، علم کامل نظری داشتیم از نظر ادبی مستحیل بود که اجبار و فشاری از ناحیه این علم متوجه ما نشود. (یوسف کرم، 1375، ص 102).
در نقد این سخن باید گفت: نه تنها گردن نهادن به حکم عقل و ایمان به آنچه عقل نظری انسان ثابت کرده، مذموم نیست؛ بلکه کمال یک انسان به این است که تنها به چیزی ایمان بیاورد که در مرتبه پیش، یقین به وجود آن دارد.
کانت با نقد عقل نظری، و بر اساس مبنای معرفتشناختی ویژه خود (مبنی بر تمایز میان پدیده و پدیدار)، چنین نتیجه گرفته که دستیابی به شناخت خداوند از راه عقل امکانناپذیر است؛ از اینرو، با چینش چند گزاره در کنار یکدیگر و اقامه استدلالی به کمک عقل، نمیتوان وجود خداوند را اثبات کرد. همانگونه که از راه حواس یا تجربههای حسی نمیتوان به معرفت خدا دست یافت، از راه عقل یا استدلالهای عقلی نیز نمیتوان به هستی خدا و دیگر موجودات مابعدالطبیعی به شیوهای معتبر پی برد.
بیگمان، مبنای معرفتشناختی ویژه کانت، نقش تعیینکنندهای در این موضعگیری داشته است. از دیدگاه او، ما نمیتوانیم به شیء آنچنان که هست (پدیده) معرفت داشته باشیم، بلکه میتوانیم به شیء آنچنانکه بر ما پدیدار میشود و در ذهن ما انعکاس مییابد (پدیدار) معرفت داشته باشیم. وی وجود واقعیت یا شیء فینفسه را انکار نمیکند و در هستی آن تردید ندارد، امّا بر این باور است که ما نه از راه حواس بدان دسترسی داریم و نه از راه عقل؛ به همین علّت، راه شناخت آن بر ما مسدود است. استدلال کانت تصور خداوند، مبنای مفاهیم تمام اشیای دیگر است.
کانت در مقالهای در سال 1763م. با عنوان «تنها اساس ممکن برهان بر اثبات وجود خداوند»، این ملاحظات را به کار میبرد تا اثبات کند که خداوند اساس و مبنای هر امکانی و در نتیجه، موجودی است که ضرورتاً وجود دارد. او چنین استدلال میکند که کمالات خداوند، شرایط مادی اجتنابناپذیری برای امکان هر چیزی است؛ به طوری که فرض نبود خداوند منجر به نبود همه چیز میشود (Wood, 1999, pp.397-98).
کانت در نقد عقل محض منکر این است که آن برهان (1763) این نتیجۀ جزمی را که «خداوند وجود دارد»، توجیه کند (بلکه معتقد است که وجود خداوند به عنوان مبنای هر امکانی، یک فرض عقلی است که از حیث ذهنی ضروری است)، اما آن برهان نقش خیلی مهمی در اثبات این ادعا داشت که تصور حقیقیترین موجود به طور گریزناپذیری از کوشش برای تصور شرایط امکان هر شیء جزئی ناشی میشود؛ یعنی از تعیین کامل مفهوم آن شیء که عبارت است از ترکیب دقیق کمالها (یا واقعیتها) و نبود آنها (یا نفیها) که مقوم آن شیء هستند. بر اساس این استدلال کانت ادعا میکند که تصور خداوند تنها ایدهآل عقل است؛ یعنی تنها تصور یک شیء فردی که از طریق صرف مفهوم خودش به طور کامل تعیّن یافته است (Wood, 2005, p.101).
کانت در سخنرانی در باب نظریۀ فلسفی دین در این مورد چنین میگوید:
احکامی که عقل ما صادر میکند، ایجابی یا سلبی است؛ یعنی وقتی من محمولی را بر شیئی حمل میکنم، این محمول یا بیانگر بودن چیزی در آن شیء است و یا بیانگر نبودن چیزی در آن شیء. آن محمولی که بیانگر وجود چیزی در آن شیء است، متضمن یک واقعیت است و آن محمولی که بیانگر نبود چیزی در آن شیء است، متضمن نفی آن است؛ پس هر نفیی مستلزم واقعیتی است و هر چیزی در جهان متضمن واقعیتها و نفیهاست. آنچه فقط از نفیها تشکیل شده باشد، عدم یا ناموجود است؛ بنابراین، هر چیزی، اگر قرار است چیزی باشد، باید واجد بعضی واقعیتها باشد، در عین اینکه متضمن بعضی نفیهاست و همین نسبت میان واقعیت و نفی است که اختلاف میان اشیاء را پدید میآورد. اما ما در اشیاء بعضی نفیها را مییابیم که با واقعیتهای مطابق با آنها در هیچ جای جهان روبهرو نمیشویم. این نفیها که چیزی جز حدود واقعیت نیستند، چگونه ممکناند و ما چگونه میتوانیم در مورد میزان واقعیت اشیاء حکم کنیم و درجۀ کمال آنها را تعیین کنیم؟
کانت به این پرسش چنین پاسخ میدهد که از آنجا که طبق اصول طبیعت خود عقل، عقل فقط میتواند امر جزئی را از امر کلی نتیجه بگیرد، پس باید حداکثری از واقعیت را تصور کند تا بتواند از آن آغاز کند و بر طبق آن، میزان واقعیت سایر اشیاء را تعیین کند. این شیء که متضمن تمام واقعیت است، تنها شیء کامل است؛ زیرا در خصوص تمام محمولهای ممکن به طور کامل متعین شده است و درست به همین دلیل، این حقیقیترین موجود، مبنای امکان هر موجود دیگری خواهد بود؛ زیرا برای تصور امکان بینهایت اشیاء، فقط لازم است واقعیت عالی را تصور کرد که به طرق بینهایت محدود شده است. این مفهوم محض فاهمه، یعنی مفهوم خداوند به عنوان موجودی که متضمن هر واقعیتی است، در هر فاهمه بشری وجود دارد، اما ممکن است به صورتهای مختلف ظاهر و بیان شود (Kant, 2001, pp.350-351).
اما این پرسش که آیا متعلق این مفهوم، یعنی مفهوم حقیقیترین موجود یا واقعیت عالی یا خداوند، واقعی است یا نه، پرسش دیگری است و براهین اثبات وجود خداوند برای ارائۀ پاسخ مثبت به این پرسش است. کانت براهین اثبات وجود خداوند را فقط به عنوان براهین اثبات وجود موجود بینهایت کامل یا حقیقیترین موجود تلقی میکند و تصور میکند که برهانی باکفایت در خصوص وجود چنین موجودی برهانی ما تقدم خواهد بود. کانت همۀ براهین اثبات وجود خداوند را به سه نوع تقسیم میکند:
1. «براهین وجودی» که وجود ضروری حقیقیترین موجود را فقط از مفهوم آن نتیجه میگیرد؛
2. «براهین جهانشناختی» که وجود ضروری حقیقیترین موجود را از وجود ممکن جهان به طور کلی نتیجه میگیرد؛
3. «براهین کلامی طبیعی» که وجود ضروری حقیقیترین موجود را از تشکل ممکن جهان (مثلاً از نظام غایتمندی که در آن یافت میشود) نتیجه میگیرد.
وی معتقد است که برهان کلامی طبیعی نمیتواند وجود حقیقیترین موجود را اثبات کند، مگر آنکه بر برهان جهانشناختی تکیه کند و برهان جهانشناختی نیز نمیتواند ثابت کند که حقیقیترین موجود ضرورتاً وجود دارد، مگر آنکه بر برهان وجودی تکیه کند. به عبارت دیگر، کانت مدعی است که استنتاج وجود حقیقیترین موجود، از یک موجود ضروری در برهان جهانشناختی و از یک طراح عاقل جهان در برهان کلامی طبیعی، مستلزم این است که برهان وجودی را از پیش فرض کنیم؛ زیرا حتی اگر بتوانیم با برهان جهانشناختی، وجود موجود ضروری را اثبات کنیم، بدون برهان وجودی نمیتوانیم ماهیت آن را تعیین کنیم. فقط در صورتی که ما از قبل به کمک برهان وجودی بدانیم که حقیقیترین موجود، موجود ضروری است و فرض کنیم که هیچ موجود دیگری نمیتواند ضروری باشد، میتوانیم با برهان جهانشناختی، وجود خداوند را به عنوان حقیقیترین موجود یا وجود کامل، اثبات کنیم. بدون شک میتوان برهان جهانشناختی را تا آنجا که وجود یک موجود ضروری را اثبات میکند، معتبر دانست و مقصود کانت در اینجا این نیست که برهان جهانشناختی بدون برهان وجودی نمیتواند وجود موجود ضروری را اثبات کند بلکه نظر وی این ست که ما بدون کمک برهان وجودی نمیتوانیم موجود ضروری را به عنوان حقیقیترین موجود تصور کنیم و در نتیجه، هیچ دلیلی نداریم که آن را به عنوان خداوند توصیف کنیم (Ewing, 1967, p.243).
بنابراین، کانت برای رد براهین اثبات وجود خداوند کافی است ثابت کند که هیچ گونه برهان وجودی برای اثبات وجود خداوند ممکن نیست و بدین ترتیب، بر آن دو برهان دیگر، یعنی برهان جهانشناختی و برهان کلامی طبیعی نیز خط بطلان کشد؛ در نتیجه، نقد کانت بر براهین اثبات وجود خداوند و به طور کلی، نقد کانت بر کلام عقلی به نقد وی بر برهان وجودی وابسته است.
و در نهایت، در پاسخ این سؤال که آیا کانت اعتقادی به وجود خدا داشت یا نه؟ باید گفت: کانت خود را معتقد و مومن می دانست، ولی معتقدی که هیچ دلیل جزمی، بر وجود خدا ندارد و نمی تواند داشته باشد. هم چنان که دلیلی هم بر رد وجود خدا ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ به تعبیر دیگر خود را «معتقدی شکاک» می داند «نه بی اعتقادی جزمی» می گوید: «بی اعتقاد کسی است که هرگونه اعتبار ایده های عقلی را به این دلیل که فاقد مبنایی نظری، برای واقعیت خویش اند، انکار می کند؛ بنابراین به طور جزمی داوری می کند بی اعتقاد جزمی، قادر نیست با دستوری اخلاقی که بر طرز فکرش حاکم باشد هم زیستی کند (زیرا عقل نمی تواند به تعقیب غایتی که جز«و هم صرف» شناخته نمی شود فرمان دهد) اما این (هم زیستی) برای یک اعتقاد توام با شک، ممکن است. برای این گونه اعتقاد، فقدان یقین به وسیله اصول عقل نظریه پرداز، فقط مانعی است که بصیرتی نقدی از حدود عقل نظر پرداز قادر است هرگونه تاثیرش را بر رفتار، بر طرف کند و به جبران آن، یک باور عملی مسلط را بگذارد(ایمانوئل کانت؛ صص 462 و 463).
کانت سه مساله «وجود خدا»، «اختیار انسان» و «جاودانگی نفس» را مسایل مشترک میان همه ادیان دانسته و هر سه را غیر قابل اثبات با عقل نظری می داند و سعی کرده آنها را از راه عقل عملی ثابت کند.
کانت وظیفه دین اخلاقی و عقلانی ناب را معرفی ذات خدا به انسان نمیداند و اصلاً نیازی به آن نمیبیند بلکه ضرورت شناختن شأن خدا را برای ما بعنوان موجودات اخلاقی تأکید میکند و بر این اساس اعتقاد دینی اخلاقی را شامل اصول زیر میداند:
1ـ اعتقاد به خدا به عنوان خالق قادر مطلق آسمانها و زمین، یعنی از لحاظ اخلاقی قانون گذار مقدس.
2ـ اعتقاد به خدا به عنوان حافظ نوع انسان، حاکم خیرخواه و غمخوار اخلاقی او.
3ـ اعتقاد به خدا به عنوان مدیر و مدبر قوانین مقدس خاص خود، یعنی به عنوان قاضی عادل (کانت، 1381، ص 191).
حال ویژگی این گونه اعتقاد به خدا این است که آن، در حد فهم و ادراک، اراده و تکلیف انسانی است و در آن هیچ گونه رازی نهفته نیست، و لذا حاکمیت و رابطه خدا با انسان، حاکمیتی جبارگونه و از سر تحکم نیست بلکه رابطه خدا با انسان متناسب با ارزش و قداست انسان میباشد، از این رو مهمترین صفت خدا را میتوان خیرخواهی نسبت به انسانها دانست که انسانها از طریق آن میتوانند محبوب خدا واقع شوند، و لذا بواسطه این لطف ضعفها و عیوب خود را برطرف سازند.
کانت محتویات کتاب مقدس را تنها هنگامی به عنوان وحی معتبر می داند که تعلیم اخلاقی آن بتواند هماهنگ با قواعدی باشد که قبلا صحت آنها را براساس دلایل کاملا عقلانی شناخته ایم.این بدین معنا است که ما اغلب باید کتاب مقدس را تفسیر رمزی کنیم نه تفسیر لغوی و منطوقی.(رضایی،1379،ص 266). وایت بک عقیده کانت را دراین مورد به طور مختصر چنین بیان می کند:
اخلاق الهیاتی یا کلامی(اخلاق مبتنی بر الهیات) یعنی نظامی از قواعد اخلاقی که ماخوذ از شناخت خدا است به سه دلیل وجود ندارد.
1-ما چنین شناختی نداریم.
2-اگر چنین شناختی داشتیم و آن را بعنوان یک مقدمه اخلاقی به کار می گرفتیم ، خود مختاری اخلاقی از بین می رفت.
3- قوانین اخلاقی وابسته به قانون گذار نیست،آنگونه که اختلاف در ذات و ماهیت خدا (یا عدم خدا) باعث اختلاف در تعیین تکلیف شود(Beck,1960,p279).
بنابراین میتوان گفت با این ملاحظات، در دید کانت، دین به لحاظ درون ذهنی، عبارت است از شناخت تمام تکالیف ما به عنوان احکام الهی (کانت، 1381، ص 205). ویژگی این دین آن است که در آن انسان نظر به موجودی ورای خود برای خدمت به او و تقرب به آستان الهیاش ندارد، بلکه انسان تکالیف خاص اخلاقی و الهی خود را منطبق بر عقل خود انجام میدهد و خداوند نیز در انجام این وظایف انسان را یاری میدهد، از این رو یا نیازی به وحی نیست یا اگر امور وحیانی تصدیق میشوند تنها از طریق عقل این امر امکان پذیر است. لذا کانت مدعی است که با این دیدگاه میتوان دین مسیحی را دین طبیعی و اخلاقی درنظر گرفت، زیرا «در دین طبیعی، به عنوان اخلاق (نسبت به آزادی فاعلها) توام با مفهوم چیزی که میتواند غایت قصوی خود را به تحقق برساند (مفهوم خداوند به عنوان خالق اخلاقی جهان) و با توجه به استمرار وجود انسان که تمامیت این غایت متحد است (براساس فناناپذیری خود) یک مفهوم عقل عملی ناب وجود دارد که به رغم باروری بیانتهایش، از دیدگاه عقل نظری چنان متضمن ضعف و نارسایی است که میتوان تمام افراد را به سهولت به کاربرد عملی آن قانع کرد و دست کم میتوان هر کس را به مراعات نتایج عملی آن، به عنوان تکلیف ملزم کرد. این دین حاوی کل نیازهای ضروری کلیسای حقیقی است». (کانت، 1381، ص 209). که میتوان در مقابل آن کلیسای تعلیمی یا تاریخی را قرار داد که آن متکی بر کتاب مقدس و تحقق تاریخی باورهای مسیحی بوده است.
منابع:
1ـ ایمانوئل کانت؛ نقد قوه حکم؛ ترجمه عبدالکریم، رشید یان؛ نشر، نی ؛ تهران: 1377 ص 433 .
2ـ جفری وارناک؛ فلاسفه بزرگ؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ انتشارات خوارزمی، 1372، ص 294.
3ـ یوسف کرم، فلسفه کانت، ترجمه محمد، محمد رضایی؛ انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی: 1375، ص 102.
4ـ ایمانوئل کانت؛ نقد قوه حکم؛ ترجمه عبدالکریم رشیدیان ؛ صص 462 و 463.
5-کانت،دین در محدوده عقل تنه(1381)ا، ترجمه منوچه صانعی دره بیدی،تهران ،نقش و نگار.
6- محمد رضایی،محمد(1379)تبیین و نقد فلسفه اخلاق کانت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه عامیه قم،چاپ اول.
Ewing, A. C. (1967), A Short Commentary on Kant`s Critique of pure Reason, Chicago: The university of Chicago Press.
Wood, Allen. W. (1999), Rational Theology, Moral Faith and Religion, in Guyer. Paul (ed), The Cambridge Companion to Kant , Cambridge: Cambridge University Press.
- Id. (2005), Kant, ed. by Madler. Steven, Blackwell Publishing.
اثبات وجود خدا از دیدگاه کانت
یکی از براهین اثبات وجود خدا، برهان اخلاقی نام دارد که از طرف کانت فیلسوف آلمانی مطرح شد و وی طبق مبانی فلسفی خویش آن را در چارچوب خاص قرار داده است
مقدمه: کانت مدعی است که مسایل مشترک میان ادیان سه چیز است:
1ـ وجود خدا 2ـ اختیار خدا 3ـ وجود و جاودانگی نفس انسانی ولی براساس مبانی فلسفی و معرفت شناختی خود،مدعی است که عقل نظری انسان هیچ کدام از این سه را نمی تواند اثبات کند؛ او در کتاب «سنجش خرد ناب» به نقد ادله رایج اثبات خدا می پردازد و خود در بحث از «فلسفه دین»، برهانی برای اثبات وجود خدا ارایه می دهد؛ ولی نه از راه «عقل نظری»، بلکه از راه «عقل عملی» که بعدها به «برهان اخلاقی کانت» معروف شد.
آیا او با اقامه این برهان اخلاقی در صدد اثبات نظری وجود خدا بود؟ بایدگفت که کانت دربعضی مواضع تصریح کرده که برهان او از لحاظ «عقل نظری» هیچ ارزش معرفتی ندارد و شک در وجود خدا را بر طرف نمی کند، می گوید:«این برهان اخلاقی هیچ دلیل واجد اعتبار عینی بر اثبات وجود خدا فراهم نمی کند؛ یعنی وجود خدا را بر شکاک ثابت نمی کند؛ بلکه ثابت می کند که اگر او می خوهد هماهنگ با اخلاقیت تفکر کند، باید قبول چنین قضیه ای را در دستورهای «عقلی عملی» خویش بگمارد...؛ از این رو، یک برهان ذهنی اخلاقی برای موجودات اخلاقی است. (کانت؛ نقد قوه حکم؛ 1377 ص 433) به تعبیر دیگر، او در عین اینکه امکان اثبات وجود عینی خدا را منکر می شود، برای اینکه پشتوانه ای برای احکام درونی و وجدانی فراهم کند، می گوید: ما باید امیدی به وجود خدا داشته باشیم تا با خیال راحت به احکام وجدان گردن نهیم .
حال اگر کسی سوال کند، که از نظر کانت، معرفت به وجودخدا و ایمان به او چه رابطه ای با هم دارند؟ در پاسخ باید گفت: به نظر او، نه تنها لازمه ایمان به خدا، معرفت به وجود او نیست؛ بلکه ایمان تنها هنگامی ارزشمند است که انسان، معرفت و یقینی به وجود خدا نداشته باشد! سخن معروف او این است که «می بایست شناخت یا معرفت را منکر شوم تا جا برای ایمان باز شود».
و یا می گوید: «من نشان دادم که الهیات، ممکن نیست موضوع معرفت قرار بگیرد؛ اما کسی لازم نیست از این امر به هراس بیافتد ؛ چون مسلماً همه ما همیشه می دانستیم که این قضیه ذاتاً به ایمان مربوط است ( وارناک ، 1372، ص 294.)
و دلیل او بر اینکه ایمان شخص شکاک، بر ایمان شخص صاحب یقین، برتری دارد، این است که نفر اول، با اختیار کامل ایمان آورده، ولی نفر دوم، تحت فشار یقین و علم خود، تقریباً مجبور است که ایمان بیاورد او می گوید: اگر ما به خدا و خلود نفس، علم کامل نظری داشتیم از نظر ادبی مستحیل بود که اجبار و فشاری از ناحیه این علم متوجه ما نشود. (یوسف کرم، 1375، ص 102).
در نقد این سخن باید گفت: نه تنها گردن نهادن به حکم عقل و ایمان به آنچه عقل نظری انسان ثابت کرده، مذموم نیست؛ بلکه کمال یک انسان به این است که تنها به چیزی ایمان بیاورد که در مرتبه پیش، یقین به وجود آن دارد.
کانت با نقد عقل نظری، و بر اساس مبنای معرفتشناختی ویژه خود (مبنی بر تمایز میان پدیده و پدیدار)، چنین نتیجه گرفته که دستیابی به شناخت خداوند از راه عقل امکانناپذیر است؛ از اینرو، با چینش چند گزاره در کنار یکدیگر و اقامه استدلالی به کمک عقل، نمیتوان وجود خداوند را اثبات کرد. همانگونه که از راه حواس یا تجربههای حسی نمیتوان به معرفت خدا دست یافت، از راه عقل یا استدلالهای عقلی نیز نمیتوان به هستی خدا و دیگر موجودات مابعدالطبیعی به شیوهای معتبر پی برد.
بیگمان، مبنای معرفتشناختی ویژه کانت، نقش تعیینکنندهای در این موضعگیری داشته است. از دیدگاه او، ما نمیتوانیم به شیء آنچنان که هست (پدیده) معرفت داشته باشیم، بلکه میتوانیم به شیء آنچنانکه بر ما پدیدار میشود و در ذهن ما انعکاس مییابد (پدیدار) معرفت داشته باشیم. وی وجود واقعیت یا شیء فینفسه را انکار نمیکند و در هستی آن تردید ندارد، امّا بر این باور است که ما نه از راه حواس بدان دسترسی داریم و نه از راه عقل؛ به همین علّت، راه شناخت آن بر ما مسدود است. استدلال کانت تصور خداوند، مبنای مفاهیم تمام اشیای دیگر است.
کانت در مقالهای در سال 1763م. با عنوان «تنها اساس ممکن برهان بر اثبات وجود خداوند»، این ملاحظات را به کار میبرد تا اثبات کند که خداوند اساس و مبنای هر امکانی و در نتیجه، موجودی است که ضرورتاً وجود دارد. او چنین استدلال میکند که کمالات خداوند، شرایط مادی اجتنابناپذیری برای امکان هر چیزی است؛ به طوری که فرض نبود خداوند منجر به نبود همه چیز میشود (Wood, 1999, pp.397-98).
کانت در نقد عقل محض منکر این است که آن برهان (1763) این نتیجۀ جزمی را که «خداوند وجود دارد»، توجیه کند (بلکه معتقد است که وجود خداوند به عنوان مبنای هر امکانی، یک فرض عقلی است که از حیث ذهنی ضروری است)، اما آن برهان نقش خیلی مهمی در اثبات این ادعا داشت که تصور حقیقیترین موجود به طور گریزناپذیری از کوشش برای تصور شرایط امکان هر شیء جزئی ناشی میشود؛ یعنی از تعیین کامل مفهوم آن شیء که عبارت است از ترکیب دقیق کمالها (یا واقعیتها) و نبود آنها (یا نفیها) که مقوم آن شیء هستند. بر اساس این استدلال کانت ادعا میکند که تصور خداوند تنها ایدهآل عقل است؛ یعنی تنها تصور یک شیء فردی که از طریق صرف مفهوم خودش به طور کامل تعیّن یافته است (Wood, 2005, p.101).
کانت در سخنرانی در باب نظریۀ فلسفی دین در این مورد چنین میگوید:
احکامی که عقل ما صادر میکند، ایجابی یا سلبی است؛ یعنی وقتی من محمولی را بر شیئی حمل میکنم، این محمول یا بیانگر بودن چیزی در آن شیء است و یا بیانگر نبودن چیزی در آن شیء. آن محمولی که بیانگر وجود چیزی در آن شیء است، متضمن یک واقعیت است و آن محمولی که بیانگر نبود چیزی در آن شیء است، متضمن نفی آن است؛ پس هر نفیی مستلزم واقعیتی است و هر چیزی در جهان متضمن واقعیتها و نفیهاست. آنچه فقط از نفیها تشکیل شده باشد، عدم یا ناموجود است؛ بنابراین، هر چیزی، اگر قرار است چیزی باشد، باید واجد بعضی واقعیتها باشد، در عین اینکه متضمن بعضی نفیهاست و همین نسبت میان واقعیت و نفی است که اختلاف میان اشیاء را پدید میآورد. اما ما در اشیاء بعضی نفیها را مییابیم که با واقعیتهای مطابق با آنها در هیچ جای جهان روبهرو نمیشویم. این نفیها که چیزی جز حدود واقعیت نیستند، چگونه ممکناند و ما چگونه میتوانیم در مورد میزان واقعیت اشیاء حکم کنیم و درجۀ کمال آنها را تعیین کنیم؟
کانت به این پرسش چنین پاسخ میدهد که از آنجا که طبق اصول طبیعت خود عقل، عقل فقط میتواند امر جزئی را از امر کلی نتیجه بگیرد، پس باید حداکثری از واقعیت را تصور کند تا بتواند از آن آغاز کند و بر طبق آن، میزان واقعیت سایر اشیاء را تعیین کند. این شیء که متضمن تمام واقعیت است، تنها شیء کامل است؛ زیرا در خصوص تمام محمولهای ممکن به طور کامل متعین شده است و درست به همین دلیل، این حقیقیترین موجود، مبنای امکان هر موجود دیگری خواهد بود؛ زیرا برای تصور امکان بینهایت اشیاء، فقط لازم است واقعیت عالی را تصور کرد که به طرق بینهایت محدود شده است. این مفهوم محض فاهمه، یعنی مفهوم خداوند به عنوان موجودی که متضمن هر واقعیتی است، در هر فاهمه بشری وجود دارد، اما ممکن است به صورتهای مختلف ظاهر و بیان شود (Kant, 2001, pp.350-351).
اما این پرسش که آیا متعلق این مفهوم، یعنی مفهوم حقیقیترین موجود یا واقعیت عالی یا خداوند، واقعی است یا نه، پرسش دیگری است و براهین اثبات وجود خداوند برای ارائۀ پاسخ مثبت به این پرسش است. کانت براهین اثبات وجود خداوند را فقط به عنوان براهین اثبات وجود موجود بینهایت کامل یا حقیقیترین موجود تلقی میکند و تصور میکند که برهانی باکفایت در خصوص وجود چنین موجودی برهانی ما تقدم خواهد بود. کانت همۀ براهین اثبات وجود خداوند را به سه نوع تقسیم میکند:
1. «براهین وجودی» که وجود ضروری حقیقیترین موجود را فقط از مفهوم آن نتیجه میگیرد؛
2. «براهین جهانشناختی» که وجود ضروری حقیقیترین موجود را از وجود ممکن جهان به طور کلی نتیجه میگیرد؛
3. «براهین کلامی طبیعی» که وجود ضروری حقیقیترین موجود را از تشکل ممکن جهان (مثلاً از نظام غایتمندی که در آن یافت میشود) نتیجه میگیرد.
وی معتقد است که برهان کلامی طبیعی نمیتواند وجود حقیقیترین موجود را اثبات کند، مگر آنکه بر برهان جهانشناختی تکیه کند و برهان جهانشناختی نیز نمیتواند ثابت کند که حقیقیترین موجود ضرورتاً وجود دارد، مگر آنکه بر برهان وجودی تکیه کند. به عبارت دیگر، کانت مدعی است که استنتاج وجود حقیقیترین موجود، از یک موجود ضروری در برهان جهانشناختی و از یک طراح عاقل جهان در برهان کلامی طبیعی، مستلزم این است که برهان وجودی را از پیش فرض کنیم؛ زیرا حتی اگر بتوانیم با برهان جهانشناختی، وجود موجود ضروری را اثبات کنیم، بدون برهان وجودی نمیتوانیم ماهیت آن را تعیین کنیم. فقط در صورتی که ما از قبل به کمک برهان وجودی بدانیم که حقیقیترین موجود، موجود ضروری است و فرض کنیم که هیچ موجود دیگری نمیتواند ضروری باشد، میتوانیم با برهان جهانشناختی، وجود خداوند را به عنوان حقیقیترین موجود یا وجود کامل، اثبات کنیم. بدون شک میتوان برهان جهانشناختی را تا آنجا که وجود یک موجود ضروری را اثبات میکند، معتبر دانست و مقصود کانت در اینجا این نیست که برهان جهانشناختی بدون برهان وجودی نمیتواند وجود موجود ضروری را اثبات کند بلکه نظر وی این ست که ما بدون کمک برهان وجودی نمیتوانیم موجود ضروری را به عنوان حقیقیترین موجود تصور کنیم و در نتیجه، هیچ دلیلی نداریم که آن را به عنوان خداوند توصیف کنیم (Ewing, 1967, p.243).
بنابراین، کانت برای رد براهین اثبات وجود خداوند کافی است ثابت کند که هیچ گونه برهان وجودی برای اثبات وجود خداوند ممکن نیست و بدین ترتیب، بر آن دو برهان دیگر، یعنی برهان جهانشناختی و برهان کلامی طبیعی نیز خط بطلان کشد؛ در نتیجه، نقد کانت بر براهین اثبات وجود خداوند و به طور کلی، نقد کانت بر کلام عقلی به نقد وی بر برهان وجودی وابسته است.
و در نهایت، در پاسخ این سؤال که آیا کانت اعتقادی به وجود خدا داشت یا نه؟ باید گفت: کانت خود را معتقد و مومن می دانست، ولی معتقدی که هیچ دلیل جزمی، بر وجود خدا ندارد و نمی تواند داشته باشد. هم چنان که دلیلی هم بر رد وجود خدا ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ به تعبیر دیگر خود را «معتقدی شکاک» می داند «نه بی اعتقادی جزمی» می گوید: «بی اعتقاد کسی است که هرگونه اعتبار ایده های عقلی را به این دلیل که فاقد مبنایی نظری، برای واقعیت خویش اند، انکار می کند؛ بنابراین به طور جزمی داوری می کند بی اعتقاد جزمی، قادر نیست با دستوری اخلاقی که بر طرز فکرش حاکم باشد هم زیستی کند (زیرا عقل نمی تواند به تعقیب غایتی که جز«و هم صرف» شناخته نمی شود فرمان دهد) اما این (هم زیستی) برای یک اعتقاد توام با شک، ممکن است. برای این گونه اعتقاد، فقدان یقین به وسیله اصول عقل نظریه پرداز، فقط مانعی است که بصیرتی نقدی از حدود عقل نظر پرداز قادر است هرگونه تاثیرش را بر رفتار، بر طرف کند و به جبران آن، یک باور عملی مسلط را بگذارد(ایمانوئل کانت؛ صص 462 و 463).
کانت سه مساله «وجود خدا»، «اختیار انسان» و «جاودانگی نفس» را مسایل مشترک میان همه ادیان دانسته و هر سه را غیر قابل اثبات با عقل نظری می داند و سعی کرده آنها را از راه عقل عملی ثابت کند.
کانت وظیفه دین اخلاقی و عقلانی ناب را معرفی ذات خدا به انسان نمیداند و اصلاً نیازی به آن نمیبیند بلکه ضرورت شناختن شأن خدا را برای ما بعنوان موجودات اخلاقی تأکید میکند و بر این اساس اعتقاد دینی اخلاقی را شامل اصول زیر میداند:
1ـ اعتقاد به خدا به عنوان خالق قادر مطلق آسمانها و زمین، یعنی از لحاظ اخلاقی قانون گذار مقدس.
2ـ اعتقاد به خدا به عنوان حافظ نوع انسان، حاکم خیرخواه و غمخوار اخلاقی او.
3ـ اعتقاد به خدا به عنوان مدیر و مدبر قوانین مقدس خاص خود، یعنی به عنوان قاضی عادل (کانت، 1381، ص 191).
حال ویژگی این گونه اعتقاد به خدا این است که آن، در حد فهم و ادراک، اراده و تکلیف انسانی است و در آن هیچ گونه رازی نهفته نیست، و لذا حاکمیت و رابطه خدا با انسان، حاکمیتی جبارگونه و از سر تحکم نیست بلکه رابطه خدا با انسان متناسب با ارزش و قداست انسان میباشد، از این رو مهمترین صفت خدا را میتوان خیرخواهی نسبت به انسانها دانست که انسانها از طریق آن میتوانند محبوب خدا واقع شوند، و لذا بواسطه این لطف ضعفها و عیوب خود را برطرف سازند.
کانت محتویات کتاب مقدس را تنها هنگامی به عنوان وحی معتبر می داند که تعلیم اخلاقی آن بتواند هماهنگ با قواعدی باشد که قبلا صحت آنها را براساس دلایل کاملا عقلانی شناخته ایم.این بدین معنا است که ما اغلب باید کتاب مقدس را تفسیر رمزی کنیم نه تفسیر لغوی و منطوقی.(رضایی،1379،ص 266). وایت بک عقیده کانت را دراین مورد به طور مختصر چنین بیان می کند:
اخلاق الهیاتی یا کلامی(اخلاق مبتنی بر الهیات) یعنی نظامی از قواعد اخلاقی که ماخوذ از شناخت خدا است به سه دلیل وجود ندارد.
1-ما چنین شناختی نداریم.
2-اگر چنین شناختی داشتیم و آن را بعنوان یک مقدمه اخلاقی به کار می گرفتیم ، خود مختاری اخلاقی از بین می رفت.
3- قوانین اخلاقی وابسته به قانون گذار نیست،آنگونه که اختلاف در ذات و ماهیت خدا (یا عدم خدا) باعث اختلاف در تعیین تکلیف شود(Beck,1960,p279).
بنابراین میتوان گفت با این ملاحظات، در دید کانت، دین به لحاظ درون ذهنی، عبارت است از شناخت تمام تکالیف ما به عنوان احکام الهی (کانت، 1381، ص 205). ویژگی این دین آن است که در آن انسان نظر به موجودی ورای خود برای خدمت به او و تقرب به آستان الهیاش ندارد، بلکه انسان تکالیف خاص اخلاقی و الهی خود را منطبق بر عقل خود انجام میدهد و خداوند نیز در انجام این وظایف انسان را یاری میدهد، از این رو یا نیازی به وحی نیست یا اگر امور وحیانی تصدیق میشوند تنها از طریق عقل این امر امکان پذیر است. لذا کانت مدعی است که با این دیدگاه میتوان دین مسیحی را دین طبیعی و اخلاقی درنظر گرفت، زیرا «در دین طبیعی، به عنوان اخلاق (نسبت به آزادی فاعلها) توام با مفهوم چیزی که میتواند غایت قصوی خود را به تحقق برساند (مفهوم خداوند به عنوان خالق اخلاقی جهان) و با توجه به استمرار وجود انسان که تمامیت این غایت متحد است (براساس فناناپذیری خود) یک مفهوم عقل عملی ناب وجود دارد که به رغم باروری بیانتهایش، از دیدگاه عقل نظری چنان متضمن ضعف و نارسایی است که میتوان تمام افراد را به سهولت به کاربرد عملی آن قانع کرد و دست کم میتوان هر کس را به مراعات نتایج عملی آن، به عنوان تکلیف ملزم کرد. این دین حاوی کل نیازهای ضروری کلیسای حقیقی است». (کانت، 1381، ص 209). که میتوان در مقابل آن کلیسای تعلیمی یا تاریخی را قرار داد که آن متکی بر کتاب مقدس و تحقق تاریخی باورهای مسیحی بوده است.
منابع:
1ـ ایمانوئل کانت؛ نقد قوه حکم؛ ترجمه عبدالکریم، رشید یان؛ نشر، نی ؛ تهران: 1377 ص 433 .
2ـ جفری وارناک؛ فلاسفه بزرگ؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ انتشارات خوارزمی، 1372، ص 294.
3ـ یوسف کرم، فلسفه کانت، ترجمه محمد، محمد رضایی؛ انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی: 1375، ص 102.
4ـ ایمانوئل کانت؛ نقد قوه حکم؛ ترجمه عبدالکریم رشیدیان ؛ صص 462 و 463.
5-کانت،دین در محدوده عقل تنه(1381)ا، ترجمه منوچه صانعی دره بیدی،تهران ،نقش و نگار.
6- محمد رضایی،محمد(1379)تبیین و نقد فلسفه اخلاق کانت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه عامیه قم،چاپ اول.
Ewing, A. C. (1967), A Short Commentary on Kant`s Critique of pure Reason, Chicago: The university of Chicago Press.
Wood, Allen. W. (1999), Rational Theology, Moral Faith and Religion, in Guyer. Paul (ed), The Cambridge Companion to Kant , Cambridge: Cambridge University Press.
- Id. (2005), Kant, ed. by Madler. Steven, Blackwell Publishing.