دغدغه های من در فلسفه تربیت و فناوری

انکارنفس مجرد ازدیدگاه هیوم

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۷ ب.ظ

در فلسفه انسان به دنبال تحویل کثرات به وحدت است و گرایش به ثبات نیز دارد. از اینجاست که عقل آدمى در پى آن است که وراى صیرورت‏ها و تغییرات و تحولات امر ثابت و اصل پایدارى بیابد، و همچنین تمایل سومى در انسان وجود دارد که آن تمایل به استقلال و موجود مستقل است. پس یافتن موجود واحد ثابت مستقل، مقصود آدمى است. یکى از نشانه‏هاى وجود این سه تمایل در انسان سعى اوست در یافتن جوهر اشیا. همچنین معناى لفظ جوهر است؛ چراکه لفظ جوهر (substance) مرکب از دو جزء است (sub) به معنى زیر و (stance) به معنى ایستاده که مجموعا به معناى چیزى است که در زیر ظواهر پایدار و مستمر است. چنان‏که مى‏بینیم این اصطلاح مشعر به هر سه خصوصیت ثبات، مستمر و حتى وحدت است.( حکّاک، 1380، ص 120)

    موضوع جوهر از موضوعات مهم در فلسفه است و نزاع بر سر این که آیا جوهرى جسمانى که تمام کیفیات مادى متکى به آن باشد وجود دارد یا نه و همین طور جوهرى نفسانى که تکیه‏گاه تمام اعراض نفسانى از قبیل علم و ادراک و اراده باشد. هیوم با وفادارى به مبانى اصالت تجربه، صریحا هم جوهر جسمانى و هم جوهر نفسانى را انکار مى‏کند.                                  

 (متن ارسالی از خانوم کبری احمدوند)

انکارنفس مجرد ازدیدگاه هیوم

جوهر

در فلسفه انسان به دنبال تحویل کثرات به وحدت است و گرایش به ثبات نیز دارد. از اینجاست که عقل آدمى در پى آن است که وراى صیرورت‏ها و تغییرات و تحولات امر ثابت و اصل پایدارى بیابد، و همچنین تمایل سومى در انسان وجود دارد که آن تمایل به استقلال و موجود مستقل است. پس یافتن موجود واحد ثابت مستقل، مقصود آدمى است. یکى از نشانه‏هاى وجود این سه تمایل در انسان سعى اوست در یافتن جوهر اشیا. همچنین معناى لفظ جوهر است؛ چراکه لفظ جوهر (substance) مرکب از دو جزء است (sub) به معنى زیر و (stance) به معنى ایستاده که مجموعا به معناى چیزى است که در زیر ظواهر پایدار و مستمر است. چنان‏که مى‏بینیم این اصطلاح مشعر به هر سه خصوصیت ثبات، مستمر و حتى وحدت است.( حکّاک، 1380، ص 120)

    موضوع جوهر از موضوعات مهم در فلسفه است و نزاع بر سر این که آیا جوهرى جسمانى که تمام کیفیات مادى متکى به آن باشد وجود دارد یا نه و همین طور جوهرى نفسانى که تکیه‏گاه تمام اعراض نفسانى از قبیل علم و ادراک و اراده باشد. هیوم با وفادارى به مبانى اصالت تجربه، صریحا هم جوهر جسمانى و هم جوهر نفسانى را انکار مى‏کند.

جوهر جسمانى

هیوم در خصوص جوهر جسمانى مى‏گوید: نه از انطباع احساسات ناشى است؛ چون هیچ‏کس تصدیق ندارد که جوهر عبارت از رنگ یا صدا یا مزّه است و نه از انطباع بازتابى؛ چون کسانى که از جواهر سخن مى‏گویند از این کلمه انفعالات یا عواطف را نمى‏خواهند.( کاپلستون، بی تا، ص 287).وى مى‏گوید: جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانه‏شان گردانده است و نامى ویژه به آنها داده شده است که به یارى آن مى‏توانیم چنان مجموعه را براى خودمان یا براى دیگران فراخوانیم.( همان، ص 288)

جوهر نفسانى

در باب جوهر نفسانى هیوم در دو بحث تحت عناوین «تجردنفس»و«این‏همانى‏شخصى»به‏تفصیل‏سخن‏گفته‏است.

     تجرد نفس

هیوم در خصوص تجرد نفس مى‏گوید: بنابر قاعده کلى مسبوقیت هر تصورى به یک انطباع باید پرسید انطباعى که ما از نفس داریم چیست؟ فیلسوفانى که مدعى وجود جوهر نفسانى‏اند به من بگویند انطباع نفس مشخصا از کدام راه و از کدام شى‏ء به دست آمده است. آیا انطباع نفس از انطباعات احساس است یا از انطباعات بازتابى؟ آیا انطباعى است مطبوع یا دردناک؟ همیشه هست یا گاهى؟ نگویند جوهر چیزى است قائم به ذات و همین تعریف آن را از اعراض یعنى از ادراکات متمایز مى‏سازد و مفهوم آن را روشن مى‏کند؛ زیرا در پاسخ مى‏گویم این تعریف بر هر ادراکى نیز صادق است. ادراکات ما نیز خود به هیچ چیزى نیازمند نیستند. هر ادراکى متمایز و مستقل از ادراکات است. بنابراین مى‏توان آن را جوهر دانست؛ لذا نه با ملاحظه منشأ تصوّرات و نه با توسل تعریف، با هیچ‏یک نمى‏توان مفهوم رضایت‏بخشى از جوهر نفسانى به دست داد.

     او مى‏گوید: این مطلب به نظر من کافى است براى ترک بحث مادیت و تجرد نفس و مرا ملزم مى‏سازد که مطلقا خود مسئله را مردود بدانم. ما هیچ تصور کاملى جز از ادراک نداریم، و جوهر کاملاً با ادراک فرق دارد؛ پس ما هیچ تصورى از جوهر نداریم (همان، ص 317)

    این‏همانى و بساطت نفس

هیوم در خصوص این‏همانى و بساطت نفس مى‏گوید: «هستند بعضى فلاسفه که مى‏پندارند ما هر لحظه آگاهى درونى از چیزى داریم که آن را "خود" مى‏نامیم. وجود آن و استمرار وجود آن را احساس مى‏کنیم و با استدلال روشن هم از این همانیش اطمینان داریم و هم از بساطتش. مى‏گویند: قوى‏ترین احساس و شدیدترین انفعال به جاى آنکه ما را از این عقیده منصرف سازد، ما را در آن قاطع‏تر و با تأثیرى که بر نفس مى‏نهد به وجود آن اشاره مى‏کند. تلاش براى استدلال بیشتر در این مورد از بداهت آن مى‏کاهد؛ زیرا استدلال به هیچ امرى که ما از آن چنین آگاهى همیشگى داشته باشیم ممکن نیست (یعنى امرى است بدیهى و بى‏نیاز از استدلال و چیزى بدیهى‏تر از این مطلب وجود ندارد تا به آن استدلال شود) و نیز اگر ما در وجود خود شک کنیم دیگر به هیچ چیز یقین نتوانیم کرد ( همان، ص 318ـ319).

    هیوم در رد این مطلب براساس مبناى معرفت‏شناختى‏اى که اختیار کرده، یعنى مسبوق بودن هر تصورى به انطباعى،منکروحدت‏نفس‏یاهمان‏خود مى‏شود.

     وى مى‏گوید: ما هیچ تصورى از خود نداریم... زیرا این تصور از کدام انطباع ممکن است به دست آمده باشد؟ به این سؤال بدون تناقض آشکار و التزام به یک امر محال نمى‏توان پاسخ گفت. در حالى که اگر ما تصور روشن و معقولى از خود داشته باشیم باید حتما بتوانیم به این پرسش جواب گفت.

     در مابه‏ازاى هر تصور واقعى باید انطباعى که منشأ آن است موجود باشد. اما خود یا شخص هیچ‏یک از انطباعات نیست، بلکه چیزى است که بنابر فرض مرجع انطباعات و تصوّرات گوناگون‏ماست. اگر انطباعى هم منشأ تصور خود باشد، باید در تمام طول زندگى ثابت باشد؛ زیرا بنابر فرض خود امرى ثابت است، اما هیچ انطباع ثابت و نامتغیرى وجود ندارد(همان، ص 319).

تحلیل هیوم از این‏همانى و بساطت نفس

هیوم در خصوص منشأ توهم این‏همانى و بساطت نفس براساس تحلیل پدیده‏باورانه مى‏گوید ما چیزى جز مجموعه‏اى از ادراکات پیاپى نیستیم. چشمان ما در حدقه نمى‏چرخد جز اینکه ادراکات ما را متنوع مى‏سازند. فکر ما بیش از دیدن ما قابل تغییر است و همه حواس ما مشمول همین تغییر همیشگى است. ذهن نوعى تئاتر است که در آن ادراکات متوالیا ظاهر مى‏شوند، در آن بساطتى در یک لحظه و نه وحدتى در لحظات مختلف وجود دارد، هرقدر در ما طبیعتا تمایلى براى بساطت وحدت «خود» وجود داشته باشد. مقایسه با تئاتر هم نباید موجب اشتباه شود، آنچه هست ادراکات پیاپى است، ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست. پس علت گرایش ما به حمل این‏همانى و بساطت چیست؟ هیوم مى‏گوید حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور این‏همانى شخصى است.

     او مى‏گوید حافظه ما ادراکاتى شبیه ادراکات گذشته ما ایجاد مى‏کند و این شباهت باعث مى‏شود که آنها را یکى بدانیم و بگوییم ادراکات فعلى همان ادراکات قبلى‏اند که در طول زمان دست‏نخورده باقى مانده‏اند. مثلاً تصورى از یک کوه در بیست سال پیش حاصل کرده‏ایم، حافظه ما در این بیست سال بارها و بارها تصوراتى شبیه آن را در ما ایجاد کرده است و ما توهم کرده‏ایم که این رشته متصل مشابه چیزى جز همان تصور اول نیست که در طول زمان عینا محفوظ مانده است(همان، ص 319).

    وى مى‏گوید: افزون بر رابطه شباهت. بین ادراکات ما رابطه على و معلولى برقرار است. ادراکات ما بر هم اثر مى‏نهند و ما مجموع آنها را کل واحدى توهم مى‏کنیم که اجزایش دائم در تغییرند؛ یکى مى‏رود و دیگرى مى‏آید.

وى نفس را به یک جمهورى یا کشور فدرال تشبیه مى‏کند که در آن اعضاى مختلف با پیوندهاى دو طرفه متحد شده‏اند و با پیوستن افراد جدید گسترش مى‏یابد. این جمهوریت در کلیت و وحدت خود باقى است هرچند افرادش همواره تغییر کند. نفس نیز در کلیت خود یک چیز توهم مى‏شود که باقى است؛ در عین تغییر و تبدیل تصورات و انطباعات.

     در اینجا نیز سهم قوه حافظه بارز است؛ زیرا حافظه است که همواره ادراکات را زنده نگاه مى‏دارد. درک مفهوم علیت به مدد حافظه ممکن است؛ چون حافظه است که تصور علت و تصور معلول هر دو را در یک زمان بر ما عرضه مى‏دارد و میان آنها ربط على و معلولى برقرار مى‏کنیم. اگر حافظه نمى‏داشتیم بعد از ناپدید شدن تصور علت، تصور معلول را نمى‏توانستیم به چیزى ربط دهیم.

     هیوم آنچه را در مورد وحدت نفس مى‏گوید، به بساطت نفس هم سرایت مى‏دهد و منشأ توهم بساطت را هم چیزى جز پیوند بین ادراکات نمى‏داند. مى‏گوید همین پیوند موجب تخیل یکپارچگى و عدم بساطت و عدم تکثر و ترکب و در نتیجه توهم نفس بسیط مى‏گردد(همان، ص 320)

    با همه این تفاصیل، هیوم خود از نظریه‏اش در باب این‏همانى شخصى راضى نیست و مسئله برایش محل شک است. وى در بخش ضمیمه رساله بعد از آنکه نظر خویش را در باب نفس دوباره مطرح مى‏کند، مى‏گوید: کوتاه سخن آنکه دو اصل هست که من نه مى‏توانم آنها را باهم وفق دهم و نه مى‏توانم هیچ کدامشان را انکار کنم: یکى اینکه همه ادراکات متمایز ما وجودهاى متمایزند و دیگر اینکه ذهن هرگز ربطى واقعى بین وجودهاى متمایز نمى‏یابد... . من به سهم خودم باید شکّاکیت را دستاویز خود نهم و اعتراف کنم که این مشکل بر فهم من گران مى‏آید. به هرحال، من در این خصوص ادعاى حکم مطلقِ لغوناپذیر ندارم(همان، ص 321)

    جاودانگى نفس

در اینکه آیا هیوم به نامیرندگى نفس باور داشته یا نه، بحثى ناسزاست. از نظر او بقا یک امکان منطقى است، لیکن مى‏افزاید توهمى سخت خلاف عقل است که او وجود جاویدان است.

     وى در کتاب شکّاکیت در مورد جاودانگى روح، در این‏باره بحث مى‏کند که دلیل‏هاى متعددى براى شک در امکان بقاى انسان پس از مرگ وجود دارد. او در بخش استدلال‏هاى مابعدالطبیعى مى‏گوید: اگر از طریق جریان عادى طبیعت ... استدلال کنیم باید نتیجه بگیریم که آنچه فسادپذیر است باید غیرقابل ایجاد باشد. بنابراین، اگر روح جاودانه است پیش از تولد موجود بوده است؛ و اگر وجود پیش از تولد هیچ‏گونه ارتباطى با ما نداشته است، وجود آن بعد از مرگ نیز چنین خواهد بود (پومن، 1386، ص 47و59).

    استدلال او را چنین مى‏توان توضیح داد که آنچه در طبیعت مشاهده مى‏شود این واقعیت است که هرچه داراى مبدأ است انتها دارد و هرچه پایان‏پذیر است فناپذیر هم هست. براین اساس او نتیجه مى‏گیرد که هر چیز ابدى باید ازلى و غیرمخلوق باشد.

     ب. جوهر جسمانى و نفسانى

مدعاى هیوم در خصوص جوهر جسمانى این بود که ما تصورى از جوهر نداریم و نمى‏توانیم بگوییم که آن را از راه یکى از حواس به دست آورده‏ایم؛ همین‏طور تصور جوهر از هیچ انطباع درونى حاصل نشده است. جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانه‏شان گردانده است و نامى ویژه به آنها داده شده است که به یارى آن مى‏توانیم چنان مجموعه را براى خودمان یا براى دیگران فراخوانیم.

     در نقد این رأى باید گفت: مفهوم جوهر بر یک استدلال عقلى استوار است نه یک پندار، یا یک اشتباه؛ چون قول به وجود اعراضى که جدا از جوهر تحقق یافته‏اند نوعى تناقض است. عرض یعنى وجود قائم به غیر و چنین وجودى نمى‏تواند مستقل باشد. به هر حال عرضى که مستقل باشد، خود یک جوهر است.

    اما ادعاى وى در خصوص جوهر نفسانى: هیوم مى‏گوید با استناد به اصل کلى مسبوقیت هر تصور به یک انطباع، مى‏گوییم ما انطباعى از نفس نداریم، آنچه هست ادراکات پیاپى است؛ ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست. در خصوص وحدتى که به نفس نسبت مى‏دهیم نیز مى‏گوید: حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور این‏همانى شخصى است.

     در خصوص نقد انکار نفس باید بگوییم که ما در درون خود علاوه بر ادراکات، خود نفس را نیز شهود مى‏کنیم. نفس هم خود را مى‏یابد و هم آثار افعال خود را... .( طباطبایی1386، ج 2، ص 77.)حتى اگر کسى چنین مطلبى را انکار کند باز مى‏توان براى او برهانى اقامه کرد. اما فرض کنید درباره هویت خودم نگران شوم و اینکه چرا معتقدم همان شخصى هستم که دیروز بودم. هیوم مى‏گوید وقتى با نگاه کردن به درون ذهن خودم به جست‏وجوى هویتم برمى‏آیم، یگانه چیزى که پیدا مى‏کنم ادراکى زودگذر است و نه هرگز هیچ‏گونه خود ثابت و پایدار. پس چرا معتقدم همان شخصى هستم که دیروز بودم و نوعى «من» ثابت و پایدار وجود دارد؟ ممکن است کسى بگوید قضیه از این قرار است که ادراکات امروز من به قدرى شبیه ادراکات دیروزم است که شباهت شدید را با هویت یا این‏همانى مطلق اشتباه مى‏گیرم. ولى کسى که چنین چیزى بگوید فرض را بر این قرار داده که «من» ثابتى هست که به اشتباه بیفتد، در حالى که مسئله مورد اختلاف درست در همین است که چرا من معتقدم چنین منى وجود دارد. بنابراین، به نظر مى‏رسد که فنون و شیوه‏هاى معمول هیوم دیگر در این نقطه کارگر نیست.

نتیجه

هیوم در خصوص جوهر جسمانى معتقد است که ما تصورى از جوهر نداریم و نمى‏توانیم بگوییم آن را از راه یکى از حواس به دست آورده‏ایم؛ همچنین تصور جوهر از هیچ انطباع درونى حاصل نشده است، بلکه جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانه‏شان گردانده و نامى ویژه به آنها داده‏اند که به یارى آن مى‏توانیم چنان مجموعه‏اى را براى خودمان یا براى دیگران فرابخوانیم. در نقد این رأى باید گفت: مفهوم جوهر با یک استدلال عقلى استوار است نه یک پندار، و یا یک اشتباه.

    وى در خصوص جوهر نفسانى مى‏گوید با استناد به اصل کلى مسبوقیت هر تصور به یک انطباع، مى‏گوییم ما انطباعى از نفس نداریم؛ آنچه هست ادراکات پیاپى است. ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست و در خصوص وحدتى که به نفس نسبت مى‏دهیم مى‏گوید: حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور این‏همانى شخصى است. در خصوص نقد انکار نفس باید بگوییم که ما در درون خود علاوه بر ادراکات، خود نفس را نیز شهود مى‏کنیم. نفس هم خود را مى‏یابد و هم آثار افعال خود را.

منبع:

پومن، لوئیس، فلسفه دین مرگ و جاودانگى، ترجمه سیدمحسن رضازاده، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1386.

حکّاک. سیدمحمّد، تحقیق در آراء معرفتى هیوم، تهران، مشکوه، 1380.

طباطبائى، سید محمّدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، تهران، صدرا، 1386.

کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، تهران، علمى و فرهنگى، بى‏تا.     

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۴
حمید احمدی هدایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی