انکارنفس مجرد ازدیدگاه هیوم
در فلسفه انسان به دنبال تحویل کثرات به وحدت است و گرایش به ثبات نیز دارد. از اینجاست که عقل آدمى در پى آن است که وراى صیرورتها و تغییرات و تحولات امر ثابت و اصل پایدارى بیابد، و همچنین تمایل سومى در انسان وجود دارد که آن تمایل به استقلال و موجود مستقل است. پس یافتن موجود واحد ثابت مستقل، مقصود آدمى است. یکى از نشانههاى وجود این سه تمایل در انسان سعى اوست در یافتن جوهر اشیا. همچنین معناى لفظ جوهر است؛ چراکه لفظ جوهر (substance) مرکب از دو جزء است (sub) به معنى زیر و (stance) به معنى ایستاده که مجموعا به معناى چیزى است که در زیر ظواهر پایدار و مستمر است. چنانکه مىبینیم این اصطلاح مشعر به هر سه خصوصیت ثبات، مستمر و حتى وحدت است.( حکّاک، 1380، ص 120)
موضوع جوهر از موضوعات مهم در فلسفه است و نزاع بر سر این که آیا جوهرى جسمانى که تمام کیفیات مادى متکى به آن باشد وجود دارد یا نه و همین طور جوهرى نفسانى که تکیهگاه تمام اعراض نفسانى از قبیل علم و ادراک و اراده باشد. هیوم با وفادارى به مبانى اصالت تجربه، صریحا هم جوهر جسمانى و هم جوهر نفسانى را انکار مىکند.
(متن ارسالی از خانوم کبری احمدوند)
انکارنفس مجرد ازدیدگاه هیوم
جوهر
در فلسفه انسان به دنبال تحویل کثرات به وحدت است و گرایش به ثبات نیز دارد. از اینجاست که عقل آدمى در پى آن است که وراى صیرورتها و تغییرات و تحولات امر ثابت و اصل پایدارى بیابد، و همچنین تمایل سومى در انسان وجود دارد که آن تمایل به استقلال و موجود مستقل است. پس یافتن موجود واحد ثابت مستقل، مقصود آدمى است. یکى از نشانههاى وجود این سه تمایل در انسان سعى اوست در یافتن جوهر اشیا. همچنین معناى لفظ جوهر است؛ چراکه لفظ جوهر (substance) مرکب از دو جزء است (sub) به معنى زیر و (stance) به معنى ایستاده که مجموعا به معناى چیزى است که در زیر ظواهر پایدار و مستمر است. چنانکه مىبینیم این اصطلاح مشعر به هر سه خصوصیت ثبات، مستمر و حتى وحدت است.( حکّاک، 1380، ص 120)
موضوع جوهر از موضوعات مهم در فلسفه است و نزاع بر سر این که آیا جوهرى جسمانى که تمام کیفیات مادى متکى به آن باشد وجود دارد یا نه و همین طور جوهرى نفسانى که تکیهگاه تمام اعراض نفسانى از قبیل علم و ادراک و اراده باشد. هیوم با وفادارى به مبانى اصالت تجربه، صریحا هم جوهر جسمانى و هم جوهر نفسانى را انکار مىکند.
جوهر جسمانى
هیوم در خصوص جوهر جسمانى مىگوید: نه از انطباع احساسات ناشى است؛ چون هیچکس تصدیق ندارد که جوهر عبارت از رنگ یا صدا یا مزّه است و نه از انطباع بازتابى؛ چون کسانى که از جواهر سخن مىگویند از این کلمه انفعالات یا عواطف را نمىخواهند.( کاپلستون، بی تا، ص 287).وى مىگوید: جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانهشان گردانده است و نامى ویژه به آنها داده شده است که به یارى آن مىتوانیم چنان مجموعه را براى خودمان یا براى دیگران فراخوانیم.( همان، ص 288)
جوهر نفسانى
در باب جوهر نفسانى هیوم در دو بحث تحت عناوین «تجردنفس»و«اینهمانىشخصى»بهتفصیلسخنگفتهاست.
تجرد نفس
هیوم در خصوص تجرد نفس مىگوید: بنابر قاعده کلى مسبوقیت هر تصورى به یک انطباع باید پرسید انطباعى که ما از نفس داریم چیست؟ فیلسوفانى که مدعى وجود جوهر نفسانىاند به من بگویند انطباع نفس مشخصا از کدام راه و از کدام شىء به دست آمده است. آیا انطباع نفس از انطباعات احساس است یا از انطباعات بازتابى؟ آیا انطباعى است مطبوع یا دردناک؟ همیشه هست یا گاهى؟ نگویند جوهر چیزى است قائم به ذات و همین تعریف آن را از اعراض یعنى از ادراکات متمایز مىسازد و مفهوم آن را روشن مىکند؛ زیرا در پاسخ مىگویم این تعریف بر هر ادراکى نیز صادق است. ادراکات ما نیز خود به هیچ چیزى نیازمند نیستند. هر ادراکى متمایز و مستقل از ادراکات است. بنابراین مىتوان آن را جوهر دانست؛ لذا نه با ملاحظه منشأ تصوّرات و نه با توسل تعریف، با هیچیک نمىتوان مفهوم رضایتبخشى از جوهر نفسانى به دست داد.
او مىگوید: این مطلب به نظر من کافى است براى ترک بحث مادیت و تجرد نفس و مرا ملزم مىسازد که مطلقا خود مسئله را مردود بدانم. ما هیچ تصور کاملى جز از ادراک نداریم، و جوهر کاملاً با ادراک فرق دارد؛ پس ما هیچ تصورى از جوهر نداریم (همان، ص 317)
اینهمانى و بساطت نفس
هیوم در خصوص اینهمانى و بساطت نفس مىگوید: «هستند بعضى فلاسفه که مىپندارند ما هر لحظه آگاهى درونى از چیزى داریم که آن را "خود" مىنامیم. وجود آن و استمرار وجود آن را احساس مىکنیم و با استدلال روشن هم از این همانیش اطمینان داریم و هم از بساطتش. مىگویند: قوىترین احساس و شدیدترین انفعال به جاى آنکه ما را از این عقیده منصرف سازد، ما را در آن قاطعتر و با تأثیرى که بر نفس مىنهد به وجود آن اشاره مىکند. تلاش براى استدلال بیشتر در این مورد از بداهت آن مىکاهد؛ زیرا استدلال به هیچ امرى که ما از آن چنین آگاهى همیشگى داشته باشیم ممکن نیست (یعنى امرى است بدیهى و بىنیاز از استدلال و چیزى بدیهىتر از این مطلب وجود ندارد تا به آن استدلال شود) و نیز اگر ما در وجود خود شک کنیم دیگر به هیچ چیز یقین نتوانیم کرد ( همان، ص 318ـ319).
هیوم در رد این مطلب براساس مبناى معرفتشناختىاى که اختیار کرده، یعنى مسبوق بودن هر تصورى به انطباعى،منکروحدتنفسیاهمانخود مىشود.
وى مىگوید: ما هیچ تصورى از خود نداریم... زیرا این تصور از کدام انطباع ممکن است به دست آمده باشد؟ به این سؤال بدون تناقض آشکار و التزام به یک امر محال نمىتوان پاسخ گفت. در حالى که اگر ما تصور روشن و معقولى از خود داشته باشیم باید حتما بتوانیم به این پرسش جواب گفت.
در مابهازاى هر تصور واقعى باید انطباعى که منشأ آن است موجود باشد. اما خود یا شخص هیچیک از انطباعات نیست، بلکه چیزى است که بنابر فرض مرجع انطباعات و تصوّرات گوناگونماست. اگر انطباعى هم منشأ تصور خود باشد، باید در تمام طول زندگى ثابت باشد؛ زیرا بنابر فرض خود امرى ثابت است، اما هیچ انطباع ثابت و نامتغیرى وجود ندارد(همان، ص 319).
تحلیل هیوم از اینهمانى و بساطت نفس
هیوم در خصوص منشأ توهم اینهمانى و بساطت نفس براساس تحلیل پدیدهباورانه مىگوید ما چیزى جز مجموعهاى از ادراکات پیاپى نیستیم. چشمان ما در حدقه نمىچرخد جز اینکه ادراکات ما را متنوع مىسازند. فکر ما بیش از دیدن ما قابل تغییر است و همه حواس ما مشمول همین تغییر همیشگى است. ذهن نوعى تئاتر است که در آن ادراکات متوالیا ظاهر مىشوند، در آن بساطتى در یک لحظه و نه وحدتى در لحظات مختلف وجود دارد، هرقدر در ما طبیعتا تمایلى براى بساطت وحدت «خود» وجود داشته باشد. مقایسه با تئاتر هم نباید موجب اشتباه شود، آنچه هست ادراکات پیاپى است، ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست. پس علت گرایش ما به حمل اینهمانى و بساطت چیست؟ هیوم مىگوید حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور اینهمانى شخصى است.
او مىگوید حافظه ما ادراکاتى شبیه ادراکات گذشته ما ایجاد مىکند و این شباهت باعث مىشود که آنها را یکى بدانیم و بگوییم ادراکات فعلى همان ادراکات قبلىاند که در طول زمان دستنخورده باقى ماندهاند. مثلاً تصورى از یک کوه در بیست سال پیش حاصل کردهایم، حافظه ما در این بیست سال بارها و بارها تصوراتى شبیه آن را در ما ایجاد کرده است و ما توهم کردهایم که این رشته متصل مشابه چیزى جز همان تصور اول نیست که در طول زمان عینا محفوظ مانده است(همان، ص 319).
وى مىگوید: افزون بر رابطه شباهت. بین ادراکات ما رابطه على و معلولى برقرار است. ادراکات ما بر هم اثر مىنهند و ما مجموع آنها را کل واحدى توهم مىکنیم که اجزایش دائم در تغییرند؛ یکى مىرود و دیگرى مىآید.
وى نفس را به یک جمهورى یا کشور فدرال تشبیه مىکند که در آن اعضاى مختلف با پیوندهاى دو طرفه متحد شدهاند و با پیوستن افراد جدید گسترش مىیابد. این جمهوریت در کلیت و وحدت خود باقى است هرچند افرادش همواره تغییر کند. نفس نیز در کلیت خود یک چیز توهم مىشود که باقى است؛ در عین تغییر و تبدیل تصورات و انطباعات.
در اینجا نیز سهم قوه حافظه بارز است؛ زیرا حافظه است که همواره ادراکات را زنده نگاه مىدارد. درک مفهوم علیت به مدد حافظه ممکن است؛ چون حافظه است که تصور علت و تصور معلول هر دو را در یک زمان بر ما عرضه مىدارد و میان آنها ربط على و معلولى برقرار مىکنیم. اگر حافظه نمىداشتیم بعد از ناپدید شدن تصور علت، تصور معلول را نمىتوانستیم به چیزى ربط دهیم.
هیوم آنچه را در مورد وحدت نفس مىگوید، به بساطت نفس هم سرایت مىدهد و منشأ توهم بساطت را هم چیزى جز پیوند بین ادراکات نمىداند. مىگوید همین پیوند موجب تخیل یکپارچگى و عدم بساطت و عدم تکثر و ترکب و در نتیجه توهم نفس بسیط مىگردد(همان، ص 320)
با همه این تفاصیل، هیوم خود از نظریهاش در باب اینهمانى شخصى راضى نیست و مسئله برایش محل شک است. وى در بخش ضمیمه رساله بعد از آنکه نظر خویش را در باب نفس دوباره مطرح مىکند، مىگوید: کوتاه سخن آنکه دو اصل هست که من نه مىتوانم آنها را باهم وفق دهم و نه مىتوانم هیچ کدامشان را انکار کنم: یکى اینکه همه ادراکات متمایز ما وجودهاى متمایزند و دیگر اینکه ذهن هرگز ربطى واقعى بین وجودهاى متمایز نمىیابد... . من به سهم خودم باید شکّاکیت را دستاویز خود نهم و اعتراف کنم که این مشکل بر فهم من گران مىآید. به هرحال، من در این خصوص ادعاى حکم مطلقِ لغوناپذیر ندارم(همان، ص 321)
جاودانگى نفس
در اینکه آیا هیوم به نامیرندگى نفس باور داشته یا نه، بحثى ناسزاست. از نظر او بقا یک امکان منطقى است، لیکن مىافزاید توهمى سخت خلاف عقل است که او وجود جاویدان است.
وى در کتاب شکّاکیت در مورد جاودانگى روح، در اینباره بحث مىکند که دلیلهاى متعددى براى شک در امکان بقاى انسان پس از مرگ وجود دارد. او در بخش استدلالهاى مابعدالطبیعى مىگوید: اگر از طریق جریان عادى طبیعت ... استدلال کنیم باید نتیجه بگیریم که آنچه فسادپذیر است باید غیرقابل ایجاد باشد. بنابراین، اگر روح جاودانه است پیش از تولد موجود بوده است؛ و اگر وجود پیش از تولد هیچگونه ارتباطى با ما نداشته است، وجود آن بعد از مرگ نیز چنین خواهد بود (پومن، 1386، ص 47و59).
استدلال او را چنین مىتوان توضیح داد که آنچه در طبیعت مشاهده مىشود این واقعیت است که هرچه داراى مبدأ است انتها دارد و هرچه پایانپذیر است فناپذیر هم هست. براین اساس او نتیجه مىگیرد که هر چیز ابدى باید ازلى و غیرمخلوق باشد.
ب. جوهر جسمانى و نفسانى
مدعاى هیوم در خصوص جوهر جسمانى این بود که ما تصورى از جوهر نداریم و نمىتوانیم بگوییم که آن را از راه یکى از حواس به دست آوردهایم؛ همینطور تصور جوهر از هیچ انطباع درونى حاصل نشده است. جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانهشان گردانده است و نامى ویژه به آنها داده شده است که به یارى آن مىتوانیم چنان مجموعه را براى خودمان یا براى دیگران فراخوانیم.
در نقد این رأى باید گفت: مفهوم جوهر بر یک استدلال عقلى استوار است نه یک پندار، یا یک اشتباه؛ چون قول به وجود اعراضى که جدا از جوهر تحقق یافتهاند نوعى تناقض است. عرض یعنى وجود قائم به غیر و چنین وجودى نمىتواند مستقل باشد. به هر حال عرضى که مستقل باشد، خود یک جوهر است.
اما ادعاى وى در خصوص جوهر نفسانى: هیوم مىگوید با استناد به اصل کلى مسبوقیت هر تصور به یک انطباع، مىگوییم ما انطباعى از نفس نداریم، آنچه هست ادراکات پیاپى است؛ ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست. در خصوص وحدتى که به نفس نسبت مىدهیم نیز مىگوید: حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور اینهمانى شخصى است.
در خصوص نقد انکار نفس باید بگوییم که ما در درون خود علاوه بر ادراکات، خود نفس را نیز شهود مىکنیم. نفس هم خود را مىیابد و هم آثار افعال خود را... .( طباطبایی1386، ج 2، ص 77.)حتى اگر کسى چنین مطلبى را انکار کند باز مىتوان براى او برهانى اقامه کرد. اما فرض کنید درباره هویت خودم نگران شوم و اینکه چرا معتقدم همان شخصى هستم که دیروز بودم. هیوم مىگوید وقتى با نگاه کردن به درون ذهن خودم به جستوجوى هویتم برمىآیم، یگانه چیزى که پیدا مىکنم ادراکى زودگذر است و نه هرگز هیچگونه خود ثابت و پایدار. پس چرا معتقدم همان شخصى هستم که دیروز بودم و نوعى «من» ثابت و پایدار وجود دارد؟ ممکن است کسى بگوید قضیه از این قرار است که ادراکات امروز من به قدرى شبیه ادراکات دیروزم است که شباهت شدید را با هویت یا اینهمانى مطلق اشتباه مىگیرم. ولى کسى که چنین چیزى بگوید فرض را بر این قرار داده که «من» ثابتى هست که به اشتباه بیفتد، در حالى که مسئله مورد اختلاف درست در همین است که چرا من معتقدم چنین منى وجود دارد. بنابراین، به نظر مىرسد که فنون و شیوههاى معمول هیوم دیگر در این نقطه کارگر نیست.
نتیجه
هیوم در خصوص جوهر جسمانى معتقد است که ما تصورى از جوهر نداریم و نمىتوانیم بگوییم آن را از راه یکى از حواس به دست آوردهایم؛ همچنین تصور جوهر از هیچ انطباع درونى حاصل نشده است، بلکه جوهر تصورى است مرکب از تصوّرات بسیط که متخیله یگانهشان گردانده و نامى ویژه به آنها دادهاند که به یارى آن مىتوانیم چنان مجموعهاى را براى خودمان یا براى دیگران فرابخوانیم. در نقد این رأى باید گفت: مفهوم جوهر با یک استدلال عقلى استوار است نه یک پندار، و یا یک اشتباه.
وى در خصوص جوهر نفسانى مىگوید با استناد به اصل کلى مسبوقیت هر تصور به یک انطباع، مىگوییم ما انطباعى از نفس نداریم؛ آنچه هست ادراکات پیاپى است. ما هیچ مفهومى از مکانى که محل ظهور این ادراکات باشد نداریم. ذهن چیزى جز همین ادراکات متوالى نیست و در خصوص وحدتى که به نفس نسبت مىدهیم مىگوید: حافظه به واسطه «رابطه شباهت» و «رابطه علیت» سرچشمه اصلى تصور اینهمانى شخصى است. در خصوص نقد انکار نفس باید بگوییم که ما در درون خود علاوه بر ادراکات، خود نفس را نیز شهود مىکنیم. نفس هم خود را مىیابد و هم آثار افعال خود را.
منبع:
پومن، لوئیس، فلسفه دین مرگ و جاودانگى، ترجمه سیدمحسن رضازاده، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1386.
حکّاک. سیدمحمّد، تحقیق در آراء معرفتى هیوم، تهران، مشکوه، 1380.
طباطبائى، سید محمّدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، تهران، صدرا، 1386.
کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، تهران، علمى و فرهنگى، بىتا.